درد دل

ساخت وبلاگ
کاش الان یکی بود منو میشنید درکم می کرد، چون هیشکی رو ندارم اینجا می نویسم، اینو لیلی کوچولویی داره می نویسه که خیلی تنهاست، یکی رو میخواد که بغلش کنه بگه درکت می کنم میفهمم هر کاری از دستم بربیاد می کنم.هیچ اثری از لیلی کوچولو نمونده، دلم تنگشه، دلم میخواد هیچ سمت اجتماعی نداشته باشم، خود خود خود خودم باشم.. یک روز فقط زن و مادر نباشم. ول بچرخم صبح برم شب بیام و جواب هیچکسو ندم. نگران هیشکی نشم. کسی منتظرم نباشه. تو این ۸ سال مادریم هیچ وقت هیچ کسو نداشتم کارنو با خیال راحت بذارم پیشش و گورمو یه جایی گم کنم. هیچ کسو ندارم... هیچ کس هیچ کس هیچ کسلیلی همیشه تنها درد دل...ادامه مطلب
ما را در سایت درد دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manamleili بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 21:24

اگه ذهن ناقصم یاری کنه...تو ماشین از سعداباد برمی گشتیم که بحثی بین من و همسر شروع شد که شروع کننده اش اون بود.. علیرغم اینکه بشدت مخالف بحث کردم جلوی کارنم، ولی باید یه حرفایی رو میزدم و انتقاد می کردم.. کارن که فهمید مشکلی اینوسط هست طبق معمول مداخله کرد تو بحث... یک نصیحت هایی به پدرش می کرد که ما دهنمون وا مونده بود... مگه میشه یه بچه ۷ ساله اینجور عقل و منطقی داشته باشه؟! به من می گفت بابا همینجوریه،مدلش اینجوریه... مثل برادرش.. اینا حرف نمیزنن.. ازش نخواه که عوض شه.. این اینجوری بدنیا اومده و اگه تو عوضش کنی دیگه این نیست!!! مثلا من اگه عوض شم دیگی اینی که هستم نیستم!!!!! بعد شروع کرد به نصیحت کردن همسر که باید با زنت خوش اخلاق باشی باید لوسش کنی نازش بدی!! می گفت کلا بابا رفتارش با من خیلی بهتر از رفتارش با مامانه... خوش اخلاق تره و لوس لوسی تر حرف میزنه... بهش طرز رفتار با زن رو یاد می داد و تهدیدشم کرد اگه یه بار دیگه مامانو اذیت کنی بهت غذا نمیدیم!!!!دهن هر دومون بهز مونده بود و همین حرفای این فسقلی ما رو به خنده واداشت و روزمونو که داشت مزخرف تموم میشد حسابی ساخت... چقدر شکر کنم بابت این فرشته ی اسمونی که خدا بهمون داد؟ شیرینی زندگی، امید زندگی... درد دل...ادامه مطلب
ما را در سایت درد دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manamleili بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 19:26

الان در همین لحظه من خوشبخت ترین دختر جهانم.خونه پدری... یازده شب.. کارن داره میخوابه.. جاشو رو زپین انداحتم چون دیشب از تخت افتاد... خودم رو تخت ولو... بساط تخمه آماده... چراغ خاموش.. کولر روشن.. منتظرم که کارن خوابش ببره منم سریالمو شروع کنم.. adım Farah... در آرام ترین و ریلکس ترین حالت ممکنم..زندگی هیچی نداره تهش هیچی نیست... فقط باید از همین الانم لذت ببرم.. در آستانه ی ۳۸ سالگی حال خوبی دارم.. ۴ روز دیگه تولد ۳۸ سالگیمه.. خیلی چیزا دلم میخواد مخصوصا مسافرت.. پارسال این موقع ترکیه بودیم.. ولی خب.. بازم شکرمدرسه ها تعطیل شد و ما الان یه هفته ست اومدیم اینجا.. گرما زود شروع شد.. بشدت شرجیه.. معمولا از خونه بیرون نمی رم.. فقط امروز با کارن رفتیم بیرون که دنبال کادو واسه تولد مامان بگردم که پیدا نکردم طبق معمول.. دو روز دیگه تولد مامانه و به زور من داره تولد می گیره.. منم دلمو خوش کردم به تولد مامان.. وگرنه تولد خودم که هیچ موقع هیچ خبری نیست.. امیدوارم منم همسن مامان بشم تولد ۵۸ سالگیم ده نفر دوست داشته باشم دعوتشون کنم تولدم.. خیلی اینو می خوام.. که تو سن بالا دور و برم پر دوست باشه.. ولی فعلا که یدونه بیشتر نیست :)) ایشالله تولد ۴۰ سالگیم یه تولد می گیرم.ولی بابا حساااابی منو سوپرایز کرد.. یه انگشتر برای من خرید یکی واسه مامان و حسابی حال داد اصلا انتظارشو نداشتم.ایشالله تابستون کارنو میخوام بذارم نینجا.. خودمم شاید فیتنس در اب برم بخاطر کمرم.. برگشتم باید ام ار ای مو به دکتر نشون بدم.. درد دل...ادامه مطلب
ما را در سایت درد دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manamleili بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1402 ساعت: 16:11

سبد خواست براش سبد بافتم.. می گه مامان از هر دستت یه هنر به باد میاد! درد دل...
ما را در سایت درد دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manamleili بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1402 ساعت: 16:11

اخه این بچه چیه؟ این موجود عجیب چیه که با دیدن حتی دویدنش تو باشگاه هم دلم غنج می ره؟ چه جوری میشه این عشقو توصیف کرد؟ این همه بچه... همه دارن می دوان.. ولی کارن برای من چراغ چشمک زنه.. تمام حرکاتش.. حرکات دست و پاش.. موهای لختش که تکون می خوره.. خوشحالیش، ناراحتیش، راصی بودنش از کارش، سختی کشیدن و درد کشیدنش.. همه چیزش برای من چند برابره.. غمش، خوشیش... انقدر می چلونمش که هر دفعه می گه اوه اوه باز مامان تو عشق زیاده روی کرد! خودشم کیف می کنه..اخ این بچه... بچه... درد دل...ادامه مطلب
ما را در سایت درد دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manamleili بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1402 ساعت: 16:11

کارن: عاشقتما لیلی: اگه عاشقمی حرفمو گوش کن لباستو بپوش کارن: اونقدرا که نه!! درد دل...
ما را در سایت درد دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manamleili بازدید : 113 تاريخ : جمعه 5 اسفند 1401 ساعت: 22:30

پریروز رفتم دنبالش مدرسه، تو ماشین گفت مامان برات یه سوپرایز دارم. یه بیسکوییت های بای بود.. گفت اینو از جا میزم پیدا کردم مال امیرمهدیه.. اولش دلشو نشکوندم و تشکر کردم بعد گفتم می دونی اسم اینکار چیه؟ گفت اره دزدی!!! گفتم میری فردا میدیش به امیر مهدی.‌‌گفت این که چیزی نیست فقط یه بیسکوییته.. گفتم حتی یهچوب کبریت مال کس دیگه تو خونه ما نمیاد.. فرداش امیرمهدی رو کشیده یه طرف براش توضیح داده اونم گفته اوووو واسه یه بیسکوییت منو کشوندی تا اینجا؟!!! من نمیخوام... کارن همه شو خورده!!دیروزم از زیر میزش که ۵ تومنی پیدا کرده باز اورده خونه.. بهش گفتم فردا ببر بده خانم معلم.. داده و صاحبش پیدا شده.. بهش گفتم می دونی تو یه قهرمانی که پول یکی دیگه پیدا کردی؟ هنوز درکی از این مسائل نداره.. کلاس ادل تجربه های جدیدی داره کسب می کنه. درد دل...ادامه مطلب
ما را در سایت درد دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manamleili بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت: 16:29

خب خب خب...دو هفته یگه ایشالله پسر کوچولوی ما که اون روز بدنیا اومده بود می ره کلاس اول...انگار همش فیلم بود و رو دور تند..تابستون کلی کلاس رفت و من که فکر می کردم با کلاس رفتن سرش گرم میشه و منو دیگه نمیخواد که باهاش بازی کنم کور خونده بودم و فقط بردن اوردن و خستگی هاش موند برام.. کلاس تابستونی مدرسه و باشگاه و زبان... و منم که مثل همیشه خسته، ولی خوشحال از اینکه مدرسه نزدیکه و کرونا کم شده و مدرسه حضوریه و من یه نفسی می کشم 6 ساعت در روز. منم فکر کردم اینجوری که نمیشه و من لیاقت خونه موندن و بیکاری رو ندارم!! چیکار کنم چیکار نکنم برم سر کار.. ولی یه روز در هفته و تدریس تو هنرستان. و خیلی هم هیحان زده ام و ذوق دارم براش فقط امیدوارم مثل بقیه کارام عمرش کوتاه نباشه.دغدغه امروز من همچنان بی جاییه که وقتی می خوام برم جایی و جلسه ای چیزی کسی رو ندارم که کارن و بذارم پیشش.. یک بار برای جلسه هنرستان همسر مرخی رفت بیچاره که کنسل شد اصلا و یک بارم رفتیم شب خونه مامان بزرگم خوابیدیم که صبحش برم جلسه اونم میبینم که سختشه و اذیت میشه واقعا. سه شنبه بعد هم جلسه اولیا مربیان کارنه که گفتن بچه ها رو نیارین.. اینم وضعیت ماست دیگه.فردا بریم باغ کتاب دفتر دستکامونو بخریم.. به یاد بچگی و خرید مدرسه... درد دل...ادامه مطلب
ما را در سایت درد دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manamleili بازدید : 104 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 12:56

۲۳ خرداد اولین دندون کارن افتاد!دندونی که تو یه سالگی ضربه خورده بود به میز و کوتاه بلند شده بود اون دو تای حلو.. چند سال بعرشم خونه مامان اینا افتاد دوباره همونا خورد به میز و لق تر شد.. تا اینکه حواسمون نبود و داشت میوه گاز میزد چند روز پیش و دیدیم گریه اش رفت هوا... اون دندون بشددددت لق شد و خون اومد و لثه اش متورم شد و دردش گرفت.. خلاصه فردا با پس فرداش یعنی ۲۳ ام تو خواب میفته..صبح که بیدار شده دیده رو رختخوابش افتاده فکر کرده اشغاله پرتش کرده اونور.. رفتم پیداش کردم و نگهش داشتم.امروزم بردمش دکتر و گفت خداروشکر مشکلی نیست و باید صبر کنیم در بیاد تا ببینیم دائمی ها چه جوری در میاد.. درد دل...ادامه مطلب
ما را در سایت درد دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manamleili بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 3:55

سلامروزهای بشدت بیخودی رو می گذرونیم.دو هفته ست کرونا گرفتیم و سه روزه اومدیم خونه مادرشوهر خوابیدیم که بهمون برسن.تا قبل از اون تو خونه بودیم و فامیلا غذا میاوردن ولی چه روزایی بود چه روزایی!! خدا برای دشمن ادم نیاره.. ضعف و تهوع شدید بقدری که نمیتونستم راه برم یا چیزی برم بخورم.‌همسر هم نفس تنگی و تب و تهوع و خلاصه همه چی.. خونه به افتضاح ترین شکل ممکن رسیده بود و حالم از در و دیوار خونه هم بهم میخورد.. شبانه تمام غذاهارو انداختیم دور و ساک جمع کردیم اومدیم تهران.. حالمون خیلی بهتر شد. همین که تنها نیستیم یا اینکه همینکه میدونیم دور و بر پر از درمونگاه و بیمارستانه قوت قلبه.. اولین بار بود که گفتیم چه کاری کردیم رفتیم کرج.. حس غربت بهمون دست داد و بشدت دلمون تهران و خواست..امروز رفتیم دکتر اسکن دادیم من شدم ۲۵ درصد، همسر ۳۵ درصد با اکسیژن ۹۰،۹۱.. ایشالله از فردا میریم رمدسیویر میزنیم.دلم شهر پدری و خانه پدری رو میخواد.. برم چندین ماه بمونم.. اوضاع روحیم بهم ریخته.. تمام مملکت شده عزا، تا کی باید اینطوری باشه؟ کی خلاص میشیم از دست کرونا؟ دلم امید میخواد، روزهای روشن، بی دغدغه، دو هفته ست خوابیدم باورم نمیشه، بازم شکر... درد دل...ادامه مطلب
ما را در سایت درد دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manamleili بازدید : 95 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 3:55